خراســـــان شناخت ایرانیام و ایرانی میمانم
| ||
|
در حالیکه جادّه رو به سرخس را با همراهی ماشینهای ترانزیت بسیاری گذروندیم، حدود ساعت4 بعدازظهر به سرخس رسیدیم... نمای ورودی شهرستان سرخس
از جایی که نمیخواستیم زمان را برای بازگشت به مشهد از دست بدهیم؛ مستقیم با پرسش از اهالی شهرستان، به یک کیلومتری شمال شرقی سرخس،(نزدیک به مرز ترکمنستان) در انتهای بلوار مصلّی به راه افتادیم تا این که بعد از مدتّی با فاصله کمی از جاده، سمت چپ با بنایی همچون یک چهارطاقی از دور مواجه شدیم که همان آرامگاه مدنظرمان بود، پس سریعاً به سمت چپ رفتیم در صورتی که می بایست کمی بالاتر وارد جاده فرعی می شدیم؛ به هر حال رضایت دادیم کمی از راه را پیاده گز کنیم ....
در شرح حال شیخ لقمان سرخسی مشهور به لقمان بابا آوردهاند که وی عارف قرن 4ه.ق و معاصر با ابوسعید ابوالخیر بوده است. در زهد و عرفان وی همان بس که سنگ مزار وی را بسیار بزرگ گرفتهاند و آن را نشانی از بزرگی وی دانستهاند چیزی شبیه به سنگ مزار شیخ احمد جام در تربت جام ...
آرامگاه گنبدی با ارتفاع بسیار بلند از کف بنا دارد که دو پوشه است و یادآور مقبره سلطان سنجر سلجوقی میباشد...
درون بنا را چهار نورگیر مستطیل شکل در بدنه هشت گوش آرامگاه روشن می سازد. طاق نماهای درون ساختمان، آجرکاری بسیار چشم نواز و ظریفی دارد که در آن طرحهای هندسی به چشم میخورد...
خوشبختانه قسمتهای بسیاری از بنا همچون نقشهای هندسی درون طاق نماها با ظرافت و دقت خاصی در حال بازسازی بود... کارگران هم مشغول کار بودند و دورتادور ساختمان را از درون گچ میکردند...
بنا به گفته مسؤول آنجا، ایوان بلند آرامگاه، توسط توپ در جنگ جهانی دوم فرو ریخته است...
کتیبه ورودی آرامگاه در بیرون ساختمان
نمای نزدیکی از تزیینات آجری پشت آرامگاه و گنبد
و در انتها هم با وجود عجلهای که برای بازگشت به مشهد داشتیم توانستم تصویر دیگری از آرامگاه بگیرم که اتفاقا همزمانی خورشید و ماه در آسمان در آن مشهود است...
باری؛ ساعت 4:35 به طرف مشهد راه افتادیم؛ ساعت5 در گنبدلی، توقف کوتاهی داشتیم و 2باره ساعت6:20 دقیقه رسیدیم به همان گردنه های جاده وحشت!!! منتها با این تفاوت که این بار از آفتاب درخشان روز خبری نبود و میبایست در دل شب از آن گذرگاه بگذریم یه جورایی نفسها در سینه حبس شده بود.... اما هیچکس در ظاهر به روی خودش نمیآورد که ..... از گردنههای بسیاری که گذشتیم از بالای جادّه، چشممان به روشنایی چراغهای شهر کوچک مزداوند افتاد که نوید پایان جاده وحشت را به سرنشینان اتوبوس میداد....
در طول مسیر پرسشی از دانشجویان در رابطه با سرخس مطرح شد که یکی از آنها پاسخ درست داد و قرار شد در سفر تاریخی بعدی، جایزه ناقابلی به وی داده شود...
به هر حال سفر تاریخی جالب و خاطره آمیزی بود؛ حدود ساعت 7:30 به ورودی مشهد رسیدیم و 8شب بود که جلوی مجتمع علوم انسانی همگی با خسته نباشید و شب بخیر از یکدیگر جدا شدیم به امید سفری دیگر....
هوا کمی سرد شده بود به گونه ای که باد پاییزی نوازشگر گونه هایم شد و مرا مجبور کرد به پوشیدن گرمکن روی دستم که تقریبا از صبح بدون استفاده مانده بود... [ 23 / 7 / 1393برچسب:نمای ورودی سرخس,مقبره لقمانبابا, ] [ ] [ Yas ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |